Tuesday, July 03, 2007

خانه

می خواستم فکرم و تازه کنم این بود که از اتاقم شروع کردم افتادم به جونش حتا درزهای زیره تخت خواب می خواستم هیچ قباری از گذشته نمونه هر چند که گذشته ی انچنانیی توش حس نمی کردم اینجا بود که فهمیدم خونه ی ادم جایی که وقتی همه چیزو می ریزی بیرون که از نو بچینی از گوشه کنارش کلی خاطره پیدا کنی

Sunday, July 01, 2007

آسمانم طوفانی است آرامشش ابرهای تو در تو ست و جنگلی که پر از واهمه است و نقطه ای که پر از نور است نورش چشمم را نمی آزارد پر از اشکش می کند.مثل همیشه برایم راه باز می کنی..مثل همیشه قلبم را سیراب می کنی..می شنوم که مرا می خوانی می بینی که می دوم گاهی به سوی تو گاهی به بیراهه از ترس واهمه ی جنگل از ترس حس بی امنی و تو مرا بشدت می خوانی دوباره رو بر می گردانم پر از عرق سرد در حالی بر می گردم که در میان این جنگل صدای موج دریا را می شنوم و تو این گونه امید را در من زنده می کنی باز هم لبخند را روی چهره ام حس می کنم که دوباره قافل گیرم کردی..آسمانم آرام است و شب پر از ستاره...

Thursday, June 28, 2007

من:انگار تو قلبم یه کوه هست که توش یه بز کوهی پرسه می زنه
تو:بعضی وقتا هم دریاست می شه ازش ماهی بگیری
من:خیلی خسته شده پیر شده بز رو می گم
تو:میشه از تو زلالیش ماهیهای قرمزبگریری
من:نمی دونم چرا خونش و گم کرده و سر از اینجا دراورده
تو:نمی خوای بی خیال بشی؟

Tuesday, June 12, 2007

تا اونجایی که یادم هد ست موبایلم تو گوشم بود داشتم از رادیو اهنگ مورد علاقهم و گوش می دادم دوباره در عوالمم غرق شدم برنامه ریزی برای کارای نکرده برای کارایی که باید میکردم باید به باباو مامان زنگ میزد م و اینکه مامان این اخرین بار چی ازم خواسته بود.همیشه حق با اون نبوده ولی نتیجه این طور می شده که باید یه حرفش گوش می دادم زیادی مستقل بودم؟بابا که هشدار میده و تمام.داشتم همینجوری اسمون ریسمون می بافتم که یه دفعه به خودم اومدم که چرا انقدر رادیو این اهنگ و تکرار می کنه؟
من هنوز اهنگ مورده علاقه ام و گوش می دادم در حالی که موبایلم دیگه تو جیبم نبود .

Tuesday, June 05, 2007

گابريل گارسيا ماركز:آدمي فقط در يك صورت حق دارد به ديگري از بالا نگاه كند:و آن هنگاميست كه بخواهد دست ديگري كه بر زمين افتاده بگيرد تا اورا بلند كند

Sunday, June 03, 2007

سلام

دلم امروز خيلي كرفته كريه هم كردم فايده نداشت
ياده خاطرهام با الهه افتادم بعد اينكه الان اون بالاهاست نمي دونم ولى بعضي وقتا براش بيغام ميزارم شايد اون دنيا كافي نت رفت
هميشه دوست داشتم براي يه مدت كوتاه هم تجربه مدرسه كار كردن داشته باشم الان با متد منتيسري با سنينه 4 و 5 سال اونم نه به زبان مادريشون بلكه به زبان
انكليسي سعي ميكنم باهاشون ارتباط برقرار بكنم اولش يه كم سخت بود اما الان هر روز يه بازي جديد و اموزنده براشون اماده مي كنم بماند كه برنامه ريزي كرده بودم اين دوتا درس رو هم بخونم
construction & physics
خدا رو شكر ولي بازم دلم باز نشد مثله اينكه خر نمي شم اينش باحاله كه با دوستام كه حرف مي زنم اولين سوالشون اينه كه خوشي؟
جواب هم براشون مهم نيست البته خانواد م كه نه به قول خودم بي خيال

Saturday, June 02, 2007

سلام

نمي دونم تا كى بايد اين ديوار و خراب كنم و دوباره از نو بسازم كاشكي خدا دوباره موتورم و روشن كنه
امين