Tuesday, July 03, 2007

خانه

می خواستم فکرم و تازه کنم این بود که از اتاقم شروع کردم افتادم به جونش حتا درزهای زیره تخت خواب می خواستم هیچ قباری از گذشته نمونه هر چند که گذشته ی انچنانیی توش حس نمی کردم اینجا بود که فهمیدم خونه ی ادم جایی که وقتی همه چیزو می ریزی بیرون که از نو بچینی از گوشه کنارش کلی خاطره پیدا کنی

Sunday, July 01, 2007

آسمانم طوفانی است آرامشش ابرهای تو در تو ست و جنگلی که پر از واهمه است و نقطه ای که پر از نور است نورش چشمم را نمی آزارد پر از اشکش می کند.مثل همیشه برایم راه باز می کنی..مثل همیشه قلبم را سیراب می کنی..می شنوم که مرا می خوانی می بینی که می دوم گاهی به سوی تو گاهی به بیراهه از ترس واهمه ی جنگل از ترس حس بی امنی و تو مرا بشدت می خوانی دوباره رو بر می گردانم پر از عرق سرد در حالی بر می گردم که در میان این جنگل صدای موج دریا را می شنوم و تو این گونه امید را در من زنده می کنی باز هم لبخند را روی چهره ام حس می کنم که دوباره قافل گیرم کردی..آسمانم آرام است و شب پر از ستاره...